نوشتار حاضر به شرح و بررسي مباني نظريه تعدد قرائتها ميپردازد. از آنجا كه نظريه ذكر شده از نگرشهاي ويژهاي در باب تفسير متون ناشي ميشود، نگاهي به نگرشهاي مربوط به تفسير متون ضرورت خواهد داشت. عليرغم وحدت رويه ـ تقريباً ـ عموم انديشهورزان مسلمان در دانش تفسير متن و سير رو به رشد آن، هرمنوتيك يا دانش تفسير متن در مغرب زمين تحولات بسياري داشته و نظريههاي متعددي در اين حوزه مطرح شده است. هرمنوتيك، با هرمنوتيك كلاسيك آغاز ميشود سپس با رويكردي نوين تحت عنوان هرمنوتيك رومانتيك (از سوي شلاير ماخر) مطرح ميگردد. و بالاخره با رخداد انقلابي در هويت آن، از منطق به فلسفه و از دانش تفسير به دانش فهم و تحقيق در حقيقت ويژگيهاي فهم تحول مييابد. هرمنوتيك فلسفي برخلاف هرمنوتيك كلاسيك و رومانتيك ـ بر تعدد قرائتها پاي ميفشرد بلكه اين نظريه مهمترين دستاورد آن است. علاوه بر طرفداران هرمنوتيك فلسفي، ديدگاههاي شالودهشكنان، ساختگرايان و پيروان نقد نوين امريكايي نيز به چنين نظريهاي رهنمون شده، پيامد مشترك همه اين نگرشها نظريه تعدد قرائتهاست. پس از شرح نگرشهاي ذكر شده، به ويژه هرمنوتيك فلسفي، به اين نتيجه رهنمون ميشويم كه نظريه تعدد قرائتها بر مبناهايي نظير هرمنوتيك فلسفي مبتني است. بررسي هر يك از آن مباني ما را به نادرستي نظريه تعدد قرائتها هدايت ميكند. علاوه بر آن مباني، خود اين نظريه في نفسه مشكلات بسياري دارد كه مهمترين آن ناسازگاري با اصول مفاهمه عقلايي است.
تفسير متن، هرمنوتيك فلسفي، نسبيت فهم، ساختارگرايي، اصول مفاهمه عقلايي.
در اين مقاله سعي شده است اثبات شود كه مسئلهي تعدد قرائتها از دين با اجتهاد، كاملاً فرق دارد. براي اثبات اين مطلب ابتداءً مفهوم اجتهاد و تعدد قرائتها از دين مورد بررسي قرار گرفته تا محل نزاع روشن شود و سپس اختلاف فتاواي فقها بر مقام «هست» و «بايد» تقسيم شده تا مشخص گردد اگر چه در مقام «هست» نميتوان تعدد فهمهاي فقها را انكار نمود امّا در مقام «بايد» هر تعدد فهمي كه لازمهي اجتهاد است مورد پذيرش عقل، از بيرون و نقل، از درون، نيست. و لذا اقسام اجتهاد مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است تا ثابت شود كه فيالجمله بعضي از موارد هست كه هم شيعه و هم سنّي، تعدد فهم را درباره آن قبول ندارند، بنابراين كليّت ادعايي كه در بحث تعدد قرائتها از دين، دنبال ميشود يعني اختلاف فهمهاي متعدد از متون ديني به صورت موجبه كليّه، قابل قبول نيست. و نهايتاً معياري براي تشخيص فهم صحيح از سقيم ارائه شده است تا ادعاي ديگر آنها (نسبت در روششناسي فهم) نيز مخدوش شود.
تفسير متون اعم از متون ديني، تاريخي، فلسفي، علمي و ... و تبيين مقصود متكلم مسئلهاي است كه همواره در طول تاريخ ذهن انسانها را به خود مشغول ساخته است. ابهام زدايي از گفتارها و نوشتارها، به ويژه گشودن اسرار رمزها و رازها، در اعماق تاريخ ريشه دارد. در فرهنگ اسلامي از ابتداي طلوع خورشيد اسلام، تفسير و تبيين قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم(ص) اعم آز گفتار و كردار مورد اهتمام واقع شد و انديشوران مسلمان در مورد قرآنكريم دانش جديدي را باب كردند كه «دانش تفسير» نام گرفت. گرچه در چند دهه، به سنت نبوي كمتر توجه ميشد و شعار «حسبنا كتاباللّه» سبب مهجوريت سنت گرديد، اما رفتهرفته تفسير و غور در سنّت نيز فراگير شد. بالاخره مسلمانان خود را با انبوهي از منابع مواجه ديدند كه فهم معارف آن مستلزميافتن قوائد و اصولي بود كه منطق گفتمان است. در دانشهاي ديگري چون، اصول فقه، قواعد فقهيه، التفسير و ... گردآوري شد. دانشمندان مسلمان براي دريافتن حقايق قرآن و سنت، پيش از هر چيز، به بحث از اين اصول و قواعد پرداختند كه عقلا در فهم گفتار، نوشتار و حتي اشارات و تلويحات يكديگر به كار ميبرند. بر اساس شهادت تاريخ و كاوش محققان، شيعيان در اين خصوص نقش برجستهاي ايفا كردهاند، بلكه ميتوان گفت: پايهگذار و مبتكر هر دو دانش، هم تفسير و هم اصول فقه، آنها بودهاند.2 در هر صورت، رشد و بالندگي دانش اصول فقه مرهون تلاشها و كوششهايِ خستگيناپذير پيروان اهلبيت ـ عليهمالسلام ـ است. اين دانش در قرنهاي اخير گسترش و پيشرفت چشمگيري داشته و به حوزههاي مباحث زبانشناسي، فلسفه زبان و ديگر دانشهاي همگن وارد شده است.
در مغرب زمين، دانش تفسير متون به عنوان يك دانش مدوَّن، تا نيمه دوّم قرن هفدهم قابل پيگيري است. در سال 1654 ميلادي بود كه دان هاور (I.c.Dannhaver) اولين كتاب تفسير متون در مغرب زمين را تحت عنوان «هرمنوتيك» به چاپ رساند.3 بر اساس نگرش «دان هاور» دانش تفسير متون يا هرمنوتيك كلاسيك مبناي رويكردي ويژه در كيفيت تفسير متون است. در اين رويكرد، هرمنوتيك دانشي است كه قواعد و اصول تفسير متون را كشف ميكند و در واقع منطق گفتمان است. بر اساس اين نگرش، هرمنوتيك يا دانش تفسير متون روش فهم صحيح متن را فراهم ميآورد و قواعد ابهامزدايي از متون مبهم را در اختيار مينهد. بدينترتيب، دانش تفسير متن در پيش روي متفكراني كه در عصر رنسانس به دنبال فهم متون مقدس بودند و مرجعيت كليسا را در تفسير كتاب مقدس مردود ميشمردند، با بيتازه گشود و قواعد و اصولي منظم و در واقع منطق و روش تفسير متن را فراروي آنها نهاد. در طي همين سال، افراد بسياري تحت تأثير نهضت اصلاحديني و پروتستانسيم در مسيحيت قرار گرفته، از كليساهاي رسمي جدا شده4 و خودِ كليساها مراسم مذهبي مستقلي را برپا كردند. آنان براي مراجعه به كتابهاي مقدس و فهم آن خود را نيازمند قواعد و اصولي ديدند و هرمنوتيك كلاسيكدر واقع واكنشي به اين نياز بود كه در بستر عصر روشنگري تكون يافت.
هرمنوتيك كلاسيك عميقاً متأثر از روشنگران (inlightments) و عقلگرايي عصر روشنگري است. روشنگران بر اين امر پافشاري ميكردند كه فهمِ هر چيز ممكن است و انسان ميتواند با عقل خود به همه حقايق دست يابد. براي دستيابي به عمل فهم تنها بايد منطق و روش فهم در هر حوزه را متناسب با آن حوزه پيدا كرد. با دستيابي به منطق فهم، ميتوان به درك درست دست يافت. انديشوراني كه در كار تفسير متون ميكوشيدند، با متأثرشدن از اين ديدگاه بر اين باور بودند كه فهم متون امري ممكن است و انسان توانايي آن را دارد. روند فهم امري عادي است. در عمل فهم فقط با اعمال قواعد و اصول بايد موانع را رفع كرد. موانع فهم ابهاماتياند كه أحياناً فراروي عمل فهم در بعضي از متون قرار ميگيرند. بدين ترتيب، وجود مانع امري غيرعادي و غيرطبيعي است، امّا عمل فهم امري طبيعي و عادي است.5
هرمنوتيك كلاسيك تا اواخر قرن هجدهم جريان مسلّط و غالب در تفسير متون بود. در قرن نوزدهم ديدگاه «بديلي» ارائه شد كه علي رغم تفاوتهاي آن با هرمنوتيك كلاسيك، بر همان آموزهها تأكيد داشت. فردريش شلاير ماخر (1768 ـ 1834) متكلم آلماني و معمار ليبراليسم ديني اين ديدگاه بديل را عرضه كرد. ديدگاه وي كه احياناً از آن به «هرمنوتيك رمانتيك» تعبير ميشود، متأثر از جنبش رمانتيسم است؛ از اين رو، هرمنوتيك وي رومانتيك نام دارد. رومانتيستها عقلگرايي عصر روشنگري را به چالشي فراخوانده، معتقد بودند كه وي دستيابي به حقيقت و دريافتن آن امري دشوار است. به همين دليل، هر متفكري بايد در دستيابي به حقيقت خويشبيني سادهلوحانه را كنار بزند و امكان بدفهمي را از نظر دور ندارد. شلاير ماخر با پذيرفتن گرايشهاي رمانتيكها، در باب تفسير متون معتقد بود كه بدفهمي امري طبيعي و عادي است و امكان بدفهمي همواره وجود دارد. برخلاف نگرش كلاسيكها، وي بر اين باور بود كه درك متون امري دشوار است، امّا بدفهمي امري عادي و طبيعي. شلاير ماخر در روند تفسير علاوه بر آشنايي بالغت و قواعد دستور زبان كه آن را تفسير زباني (gramatiad) مينامد، امر ديگري را نيز لازم ميداند كه عبارت است از تفسير روانشناختي يافتي (Techniad) منظور روي از تفسير روانشناختي يافتي اين است كه مفسر بايد بتواند شخصيت نويسنده يا گوينده را دريابد و آن را بازسازي كند و منظورش را حدس بزند. بدينترتيب، مفسّر بايد هم با قواعد دستور زبان آشنا باشد و هم بتواند با بازسازي شخصيت نويسنده يا گوينده مراد و مقصود او را با پيشگويي و حدس دريابد. از آنجا كه بازسازي شخصيت نويسنده و حدس يا پيشگويي مراد وي، امري دشوار و غالباً تقريبي است، فهم دقيق يك متن نيز دشوار است و معمولاً مفسران دچار بدفهمي ميشوند. از سوي ديگر، مفسراني كه به تفسير كتاب مقدس يا كتابهاي قدما، نظير افلاطون، اشتغال داشته و از عنصر پيشگويي بيبهره بودهاند؛ نتوانستهاند روح آن متون را دريابند. او شواهدي بر اين امر ارائه ميكرد. بدين سان، هرمنوتيك شلايرماخر بر بازسازي شخصيت مؤلف، شركت در تجربه وي و پيشگويي مراد وي مبتني است و در واقع محور، هم مولف و هم متن است.
و. ديلتاي (1833 ـ 1911)، متفكر آلماني، نظريه شلايرماخر را پذيرفت و با تأكيد بر ديدگاه وي و بهرهگيري از بُعد روانشناختي يا تفسير فني از طريق عنصر حدس و پيشگويي، ادعاي شجاعانهاي را مطرح كرد و قايل شد كه هدف از تفسير احياي دوبارء تجربه مؤلف است. وي واژه Nacherlebnis را براي احياي روند تجربه به كار گرفت. افزون بر آن، ديلتاي قلمرو هرمنوتيك را گسترش دارد. به نظر او، قلمرو هرمنوتيك به متون و گفتارهاي شفاهي اختصاصي ندارد، بلكه شامل همه اعمال و فعاليتهاي انساني ميشود. علاوه بر متون و گفتارها، مصنوع صنعتگر، تصنيف آهنگساز، تابلوي نقاشي و ... موضوعاتي براي تفسيرند و در همه آنها مراد و مقصود صاحبانشان تجلّي يافته است. بدينترتيب، هرمنوتيك دلتاي مطلق علومانساني و تاريخي را در برميگيرد. به نظر وي، روش هرمنوتيك بايد شالوده مطالعه و تفسير تاريخ و فرهنگ انساني را فراهم نمايد. از اين جا بود كه تفكيكي ميان علوم انساني و علوم طبيعي قايل شد و اظهار داشت كه نبايد روش تحقيق در علوم طبيعي را در علوم انساني به كار گرفت، بلكه بايد ميان آن دو تفكيك نمود و در مورد هر يك روش مخصوصي را اعمال كرد. بدين ترتيب، وي توانست اعتبار و منزلت علوم انساني را كه دستخوش ضعف قرار گرفته بود، از راه تمايز روش علومانساني و علوم طبيعي و نيز از طريق تنقيح روش عامي براي همه علوم انساني بازسازي كند، لذا شرح اين مطلب مجال ديگري ميطلبد.6
هرمنوتيك رمانتيك و هرمنوتيك كلاسيك، عليرغم تفاوتهايي كه در آنها ديده ميشود، در اين امر اساسي و بنيادين مشتركاند كه هر دو روش يا منطق گفتمان بوده، اصول و قواعد تفسير رادر اختيار ما ميگذارند. تمايز هرمنوتيك رمانتيك با هرمنوتيك كلاسيك عمدتاً در دخالتدادن عنصر پيشگويي و حدس مراد مولف است؛ چنانكه تفاوت هرمنوتيك ديلتايي با شلايرماخر در توسعه علم تفسير از تفسير نوشتارها و گفتارها به همه اعمال آدمي است، نه در روشي بودن، زيرا همه آنها در روشي بودن اتفاقنظر دارند.
به دليل اتفاقنظر همه حاميان هرمنوتيك كلاسيك و هرمنوتيك رمانتيك در روشي بودن، در اين نوشتار، از ذكر اشكالها، پرسشها و ابهامهايي كه به ويژه در باب هرمنوتيك رمانتيك قابل طرح است خودداري ميكنيم. و در مورد آنها تنها به اين مبحث ميپردازيم كه بر اساس اين دو ديدگاه در باب تفسير متون و نيز ديدگاه اصوليون و مفسران اسلامي يك متن يا گفتار يا تك قرائتي است يا قرائتهاي متكثر دارد؟
بر اساس همه مباني فوق، يك متن و مانند آن پيش از يك تفسير ندارد و چندين تفسير و قرائت را برنميتابد. گرچه ممكن است متن را مستقل از مولف و مراد او در نظر گرفت و قرائتهاي بسيار بلكه نامتناهي را ممكن دانست و بازي معنايي بيپايان را محتمل دانست، امّا روش عاقلان اين است كه معمولاً از متون، معناي خاصي را اراده ميكنند اگر در منطق و روش تفسير، لازم بدانيم كه نيّت و مراد مولف را درك كنيم بايد ملتزم شويم كه وي نيّت و مقصود خاصي از اين متن يا گفتار داشته است؛ از اين رو مراد وي، هر برداشت، تفسير و قرائتي نبوده است. بدين سان، در نظر گرفتن نيّت و مراد مؤلف موجب ميشود كه به اين حقيقت توجه كنيم كه مؤلف معناي بهخصوصي را در نظر گرفته و مفسر بايد آن معناي مراد را دريابد. متن تاب و تحمل معانيِ احتمالي بسيار و قرائتهاي گوناگوني را نداشته، صرفاً به يك معناي بهخصوص محدود ميگردد. بر اساس اين نگرش، يعني لزوم توجه به نيت و مراد مؤلف، هر مؤمني كه دست به قلم ميبرد و هر متكلمي كه لب به سخن ميگشايد، براي رساندن و تفهيم معاني مورد نظر خود الفاظ و گزارهها را انتخاب ميكند. چگونه ميتوان بر اساس اين نگرش قايل شد كه متن قرائتهاي متعدد دارد، چه رسد به اين ادعا كه متن قرائتهاي بيپايان و نامحدود دارد؟
حتي اگر در تفسير، توجه به نيّت و مراد متكلم را لازم ندانسته، صرفاً متن محور باشيم، در اين صورت نيز نميتوان نظريه قرائتهاي متعدد و بيپايان را پذيرفت؛ بلكه با اين مبنا نيز متن معناي محدودي دارد، زيرا ميان الفاظ و معاني پيوند خاصي برقرار است و اين پيوند موجب ميشود هر لفظي هر معنايي را نداشته باشد. معمولاً معاني الفاظ و واژهها در هر زباني وابسته به سليقهها با قراردادهاي هر فرد نيست. اهل زبان تكروي افراد و سليقههاي خاص آنها را در قرارداد الفاظ براي معاني بر نميتابد. اين امر، اختصاصي به الفاظ و معاني حقيقي آنها ندارد، بلكه در باب معاني مجازي آنها نيز وضع به همين گونه است. نميتوان هر معنايي مجازي يا كنايي و ... را از هر لفظي اراده كرد. اين بابِ معنايي، لجام گسيخته نيست و قالب و قواعد مخصوصِ خود را دارد. استاد بزرگي در بحث اصول با تأكيد بر اين نكته كه مجازگويي مناسبت لازم دارد. و هر لفظ و معنايي را نميتوان معبري به معناي مجازي دانست، اين داستان را خاطرنشان ميكرد كه به ديدن مريضي رفتم، حالش را پرسيدم، با آه و ناله پاسخ داد: زبانم مانند خيابان شده است. به راستي در فهم مراد وي درماندهام. منظور او چيست؟ آيا زبانش مانند خيابانها طويل شده يا مانند خيابانها كه معمولاً عريض است، عريض شده يا مانند خيابانهاي پر از چاله، حفرهها و چالههايي در آن ايجاد شده است؟ بالاخره معناي گفته او را نفهميدم. از او پرسيدم كه منظورتان چيست؟ پاسخ داد كه زبانم مانند كف خيابان خشك شده است. براستي چه مناسبتي است بين خيابان و خشكي بيش از اندازه زبان يك مريض. ميبينيد كه اگر از قواعد مخصوص مجاز، استعاره و كنايه پيروي نكنيم نه تنها منظور مشخص نميشود، بلكه اين امر (نامفهومي) موجب ركاكت و استهجان در گفتار و نوشتار خواهد شد. بدين ترتيب، حتي در باب معاني مجازي نيز معمولاً گفتهها و نوشتهها قرائت و معناي بهخصوصي دارد و هرمعنايي را از هر لفظي نميتوان اراده كرد.
نظريه قرائت متعدد يا بيپايان متون پيامد نگرشهاي خاصي در فرهنگ و تفكر معاصر مغرب زمين است. نگرشهاي متعددي در قرن بيستم در ميان متفكران غربي مطرح شده كه هر يك از آنها مبناي اين نظريه ميباشد. ميتوان مهمترين اين نگرشها را هرمنوتيك فلسفي بر شمرد. در كنار هرمنوتيك فلسفي، حاميان نگرشهاي ديگر نظير شالودهشكنان، ساختگرايان و پيروان نقد نو امريكايي چنين نظريهاي دارند. همه آنها بر مفسر محوربودن فهم متن، استقلال معناي متن از مراد مؤلف و در نتيجه تعدد و بيپاياني قرائتها اصرار ميورزند. همه نگرشهاي مذكور، عليرغم اختلافهايي كه با يكديگر دارند، در اين امر اشتراك نظر دارند. گرچه نتيجه مذكور نزد آنها واحد است، امّا آنها با نگاههاي خاص و از راههاي مختلفي به اين نتيجه رسيدهاند و استدلال بهخصوصي را بر ادّعاي خود اقامه كردهاند. از باب نمونه، پيروان نقد نو ادبي معتقدند كه نيت و مراد مولف نه در دسترس ماست و نه قابل دستيابي است و نه به عنوان ملاكي براي داوري در مورد يك اثر هنري ـ ادبي مطلوب است؛ نقد و تفسير بايد بر عناصر دروني متن مبتني باشد. بدين ترتيب، پيروان نقد نو ادبي در آمريكا از اين نگاه و از اين زاويه به اين نتيجه رسيدهاند.7
امّا ساختگرايان با نگاه ديگري به مسئله نگريستهاند. آنها هر متني را نظير سندي تاريخي تلقي ميكند كه از چند دسته رمز تكوّن يافته است. به نظر آنان، تفسير چيزي جز رمزگشايي نيست. ذهنيتِ مولف و مراد و نيتِ وي نقشي در اين رمزهاي عيني و كشف آن ندارد. به نظر آنها، متون، گويا مانند قفلهاي رمزي و شمارهاي است كه با كشف رمز آن، بدون توجه به سازنده آن و مراد و قصد وي، ميتوان آن را بازگشود.8 «رولان پارت» ساختگراي فرانسوي، در مقاله «مرگ مؤلف» ايده تولد مفسر و خواننده متن را ـ به جاي مؤلف محوري ـ مطرح ميكند و رها كردن مؤلف را توصيه ميكند.9
در ميان مباني مذكور، مهمترين آنها هرمنوتيك فلسفي است. از آنجا كه هرمنوتيك فلسفي پيامدها و نتايج بسياري، از جمله در مبحث قرائتها، دارد، لازم است به شرح آن بپردازيم و تمايز آن را با هرمنوتيك كلاسيك و رومانتيك دريابيم.
هرمنوتيك فلسفي رويكرد ويژهاي است به مسئله فهم و تفسير كه با رويكردهاي هرمنوتيك كلاسيك و هرمنوتيك رمانتيك تفاوتي اساسي و بنيادين دارد. بر اساس اين دو رويكرد، هرمنوتيك روشي است و به دنبال كشف قواعد و اصول تفسير و فهم متون ميباشد؛ به عبارت كوتاهتر، منطق گفتمان است، امّا هرمنوتيك فلسفي بر آن است كه هرمنوتيك امري روشي و معرفتشناسي نيست، بلكه پديده فهم را به گونهاي فلسفي بررسي ميكند. بدينترتيب، جايگاه هرمنوتيك از روششناسي و معرفتشناسي به فلسفه ارتقا مييابد.
هرمنوتيك فلسفي با كار فلسفي «مارتين هايدگر» در اوايل قرن بيستم پديدار شد. از مهمترين آموزههاي وي اين بود كه فهم امري تاريخمند، سيال و گذرا است و پيش ساختارها نقش اساسي در پيدايش فهم انساني دارد. بدون اين پيش ساختارها، نميتوان به فهم و تفسير پرداخت. فهم و تفسير در درون ذهنيتها و پيش ساختارها شكل گرفته و معنا مييابد.
شاگرد وي «هانس گئورگ گادامر» كار فلسفي او را دنبال كرد و از آموزههاي وي، به ويژه دو آموزه مزبور بهره فراواني برد. به نظر گادامر، انسان، تاريخ، هنر و سنّت (Tradition) اموري هستند كه از راه روش نميتوان به حقيقت آنها دست يافت. به نظر وي، روش اگر كارآمد باشد، در مورد اموري است كه بتوان آنها را معرفت قرار داد و اين امر با تسامح در مورد موجودات طبيعي ممكن است. امّا امور تاريخي و پديدههاي انساني را نميتوان معرفت قرارداد، زيرا آنها اموري تاريخمند، سيال و متغيرند و اينگونه امور را نميتوان پايان يافته تلقي كرد و به شناسايي آنها پرداخت. به علاوه، فهم آدمي با پيشداوريها، پيش دانستهها و پيش ساختارها شكل ميگيرد. انسان بدون آنها به فهم و تفسير دست نمييابد. از اين رو، عدم كارايي روش بر ماهيت فهم انسان نيز مبتني است. بدين ترتيب، پيشداوري يا پيشدانسته نه تنها مانع فهم نيست، بلكه براي حصول فهم ضروري است و افق معنايي مفسّر نقشي بنيادين در حصول فهم دارد.10
هرمنوتيك فلسفي دستآوردهاي بسياري دارد. مهمترين دستآوردهاي آن در باب فهم و تفسير متون بدين شرح است:
1. تفسير پديدهاي مفسر محور است، نه متن و نه مؤلف محور است. از اينرو، هدف از تفسير فهم مراد مؤلف نيست. مؤلف نيز يكي از خوانندگان متن است و ميتواند فهم جديدي بر اساس پيشداوري و پيشدانستههاي تازه داشته باشد.
2. فهم متن برآيند امتزاج افق ذهني مفسّر با افق معنايي متن است. از اين رو، فهم متن يك منولوگ نيست، بلكه ديالوگ و گفتماني دوطرفه است: در يك طرف، مفسّر و ذهنيت و افق معنايي او قرار دارد و در سويي ديگر متن و افق معنايي متبلور در آن. ذهنيّت و پيشداوريهاي مفسّر مولّد عمل فهم است نه مانع آن، و براي عمل فهم ضرورت دارد. در عين حال، مفسر بايد از دخالتدادن پيشداوريهايي كه موجب بدفهمي و كجفهمي ميشود، بپرهيزد.
3. روند تفسير و فهم متن، روندي بيانتهاست، زيرا از يك سو، ممكن است انسان هر لحظه به پيش دانستهها و پيشداوريهاي جديدي دست يابد و از سوي ديگر، خود متن معاني و تفسيرهاي بيپاياني را برتابد.
4. همه فهمها و قرائتهايي كه از متن حاصل ميشود معتبرند. نه معياري براي داوري و تمييز درست از نادرست وجود دارد ونه فهم عيني، يعني فهم مطابق با واقع، از متن ممكن است. چگونه ميتوان به فهم عيني دست يافت و ميان فهم درست و نادرست تمييز داد؛ در حالي كه عمل فهم بدون ذهنيت مفسر و افق معنايي او تحقق نمييابد؟ بدين ترتيب، در فهم متون نسبيت رسميت مييابد. و همه قرائتها، فهمها و تفسير معتبر تلقي ميشوند. ميتوان گفت: مهمترين دستآورد هرمنوتيك فلسفي نسبيت فهم است. همه فهمها متأثر از پيشداوري و پيش دانستههاي مفسران است و آنها نيز متأثر از سنت و تاريخ است. تاريخ و سنت همواره در حال دگرگوني و تغيير است؛ از اين رو، همه فهمها و تفسيرها متحول و نسبي خواهد بود.11
بررسي ديدگاه هرمنوتيك فلسفي و ارزيابي دستآوردهاي آن نكتههاي شگفتآوري را در پيش روي ما مينهد كه در اينجا به پارهاي از آنها اشاره ميكنيم:
1. اگر هر فهمي نسبي، متحوّل و سيال است. هرمنوتيك فلسفي و آموزههاي آن و در نتيجه تحليل هايدگر و گادامر از حقيقت فهم نيز امري نسبي، متحول و سيال است. اين تحليل نيز از پيشداوريها و پيشدانستههاي آنها ناشي شده است. در اين صورت، چرا آنها تحليل و آموزههاي هرمنوتيك فلسفي را اموري مطلق و ثابت تلقي ميكنند. به تعبير دقيقتر، اشكال اين است كه اين آموزهها خود متناقض (sclf - contradiction) بوده، خود را نقض ميكند. گزارههايي نظير «همه فهمها ناشي از ذهنيت مفسر است»، «همه فهمها نسبي است» «فهم متن برآيند امتزاج افق ذهني مفسر و افق معنايي متن است» و ... شامل خود اين گزارهها نيز ميشود و معناي اين گونه خود شمولي اين است كه فهمها نيز نسبي، متغير و سيال ميباشند. لازمه اين گفتار اين است كه برخي از فهمها مطلق، عاري از دخالت پيشدانستهها و ثابت است.
ممكن است بر اين بيان اخير اشكال شود كه قضاياي فوقالذكر ناظر به خود نيستند و از غير حكايت دارند؛ از اين رو خود متناقض نيستند.
در پاسخ بايد بگوييم كه: اوّلاً، به خود ناظربودن گزارهاي امر قراردادي و تابع سليقه و دلخواه ما نيست؛ چنان كه شمول حكم در گزارههاي حقيقيه درباره همه افراد محقق و مقدر امري سليقهاي نيست. ثانياً: حتي اگر بپذيريم كه اين گونه قضايا شامل خود نميشود و ناظر به خود نيست. مع هذا، جاي اين سؤال باقي است كه آيا آموزههاي هرمنوتيك فلسفي و تعاليم هايدگرد گادامر اموري ثابت و مطلقاند يا آنها نيز نسبياند؟ اگر پاسخ نسبي باشد، معنايش اين است كه آنها ميپذيرند برخي از فهمهاي ثابت و مطلق وجود دارد و اگر بگويند مطلق است، در اين صورت نيز به يك فهم مطلق و ثابت اقرار كردهاند. در هر صورت، ادعاي آنها نقض ميگردد. بدين ترتيب، اولين اشكال بر آنان اين است كه تحليل و آموزههاي آنها، ناقضِ خود آنهاست.
2. هرمنوتيك فلسفي در حالي كه وجود پيشدانستهها و پيشداوريها را براي تفسير و فهم لازم ميداند؛ در عين حال پارهاي از آنها را موجب بدفهمي دانسته و توصيه ميكند كه از بهكارگيري اين گونه پيش دانستهها و پيشداوريها بپرهيزيد. آيا معياري براي تفكيك اين دو دسته پيشداوري (پيشداوري مضر كه موجب بدفهمي ميشود. و پيشداوري مفيد كه موجب فهم صحيح ميشود) وجود دارد؟ چگونه ميتوان چنين معياري را عرضه كرد؟ حاميان هرمنوتيك فلسفي خود معياري را عرضه نكردهاند، ولي جايِ اين سؤال از آنهاست كه چگونه ميتوان معياري براي تشخيص ذهنيتها و پيشداوريهاي مفيد و مضّر ارائه كرد؟ هر معياري كه داده شود، خود فهمي است كه از پيشداوريها، پيشدانستهها و ذهنيتهاي شخص برخاسته است. در آنها نيز نقل كلام ميكنيم و ميپرسيم: از چه راهي و با چه معياري تشخيص بدهيم كه ذهنيتها و پيش داوريهايي كه آن معيار از آنها ناشي شده، مضر نيستند؛ حتماً در اينجا به معياري نياز است، آن معيار چيست؟ آن معيار اگر بخواهد ارائه شود، مبتني بر ذهنيت و پيشدانستههاي اوست و هكذا؛ اين سير تا بينهايت ادامه دارد.
3. بر اساس يكي از آموزههاي هرمنوتيك فلسفي، معيار براي داوري ميان فهمها وجود ندارد. همه فهمها ـ ولو بينهايت باشند ـ معتبر و صحيحاند. فهم عيني از متن، يعني فهم مطابق با واقع، ممكن نيست. آيا بر اساس اين آموزه ميتوان قايل شد كه پارهاي از پيشداوريها موجب بدفهمي و برخي موجب فهم درست ميشوند؟ چگونه ميتوان به واقعيت دست يافت تا تمييز داد كه فهمي مطابق با آن است يا نه؟
4. قول به قرائتها، فهمها و تفسيرهاي بيپايان و صحت و اعتبار همه آنها بدون وجود معياري براي تمييز حق از باطل، صحت از سقم مستلزم نسبتگرايي مطلق و لجامگسيختهاي است كه هر متفكري كه به اين پيامد توجه كند، به جدّ از آن ميگريزد. چنين نسبتگرايي در معرفتشناسي مردود شناخته شده و همچون سوفيسم، شكاكيت باتلاقي است كه ذهن سليم هرگز در آن فرو نميغلتد.
5. به نظر ميرسد در تحليل فلسفي فهم و تاريخمند بودن آن و نتايجي كه از اين تحليل گرفته شده، اشتباههاي فاحشي رخ داده است. بر اساس مباني فلسفي ما، زماني بودن ادراك و تاريخمند بودن فهم مبتني بر ادوات و زمينههاي مادي ادراك است، امّا نفس پديده فهم و ادراك امري مجرّد و غيرمادي است. اين نكته در خور تأمل است و تفصيل آن مجال ديگري ميطلبد. از اين رو، تغيير و تحول فهم به دليل زمانمندي و يا تاريخمندي ادراك نيست، بلكه عوامل ديگري دارد.
6. ويژگي ديگري كه در هرمنوتيك فلسفي در باب ماهيت فهم تأكيد شده، ابتناي آن بر پيشفرضها، پيشداوريها و ذهنيت فهمكننده است و بر اين اساس، پيشداوريها و ذهنيتها نه تنها مانع فهم نيستند، بلكه براي عمل فهم ضرورت دارند. اين ادّعا نياز به بررسي بيشتري دارد كه در اين مختصر نميگنجد. اجمالاً بايد متذكر شويم كه پيشدانستهها اقسامي دارد. پيش دانستههايي كه نقش ابزاري و آلي دارند، نظير لغت، ادبيات، علم منطق و قوانين حاكم بر محاوره عقلا براي فهم ضرورياند، امّا هيچگاه نبايد از نقش ابزاري و آلي بودن آنها غفلت شود. پيشدانستههاي ظني دسته ديگري از پيشدانستههاست كه همواره بايد از دخالت آنها در عمل فهم و تفسير پرهيز كرد. آنها معمولاً رهزن فهم بوده، تفسير را به انحراف ميكشانند و موجب تفسير به رأي ميشوند.
7. ديدگاه هرمنوتيك فلسفي در باب امكان بيپايان بودن قرائتها و مفسر محوربودن ـ و نه مؤلف يا متن محور بودن ـ در خور بررسي است. پيشتر گفتيم كه نميتوان مقصود و نيّت مؤلف را ـ دستكم در پارهاي از متون ـ ناديده گرفت؛ نوشتار و گفتار وسيلهاي براي رساندن پيام است. از اينرو، قرائت نامحدود يا متعدد متن ممكن نيست. حتي اگر بتوانيم مراد و نيّت مؤلف را ناديده بگيريم، در اين فرض نيز نميتوانيم قرائت نامحدود و يا متعدد متون را ممكن بدانيم، زيرا ميان الفاظ و معاني آنها پيوندي وجود دارد كه به سليقهها وابسته نيست. حتي در معاني مجازي و استعاره نيز هر لفظ و معنايي را نميتوان معبر معناي مجازي دانست.
با توجه به آنچه گفته شد به اين نتيجه ميرسيم كه نظريه تعدد قرائتها بر مبناهايي نظير هرمنوتيك فلسفي مبتني است كه آن مباني مشكلات بسياري دارد. بررسي هر يك از آن مباني و آموزههاي آنها ما را به نادرستي نظريه تعدد قرائتها هدايت ميكند. علاوه بر مباني، خود اين نظريه ـ في حد نفسه ـ نيز مشكلات بسياري دارد كه مهمترين آن ناسازگاري با اصول تفهميم و تفهم عقلايي است.
1. عضو هيأتعلمي مؤسسه پژوهشي و آموزشي امام خميني (ره).
2. ر.ك: صدر، سيدحسن، تأسيسالشيعه لعلومالاسلام، و نيز الشيعة و فنونالاسلام.
3. Richard E. Palmar, Hermeneutics, (Northwestern University press 1969), P.34.
4. برخلاف مسيحيت سنتي كه كليسا را مرجع رسمي تفسير متون ديني و كتاب مقدس ميداند، عموم مسلمانان همه را در استفاده از ظواهر با رعايت شيوه و قواعد عقلايي محاوره مجاز ميدانند.
5. ر.ك: نگارنده، مباني معرفت ديني، فصل نهم و دهم (قم، مؤسسه امامخميني، چاپ سوم، 1380). اين دو فصل را برادر دانشمندم جناب آقاي واعظي تهيه كردهاند.
6. ر.ك: همان؛ پراودفوت، هرمنوتيك و پراگماتيك، ترجمه نگارنده (كيهان انديشه، مهر و آبان 1377، ش 80). اين مقاله ترجمه آزادي است از فصل دوم كتاب Religious Experience، اثر براودفوت.
7. كوزنزيهوي، ديويد، حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهادپور (تهران، ليگل، 1371) ص 2 و نيز W.K.Wimsatt, Beardsley, Monroe, C, the intentional Fallacy (in Authorship from Plato to the Pistmodern, ed. sean Burke), P.90.
8. همان، ص 315.
9. Ibid, P. 126.
و نيز ر.ك: همان، حلقه انتقادي، ص 302 به بعد و همان، مباني معرفت ديني، فصل نهم.
10. Hans G. Gadamer, Truth and Methhod (the cninum P.c. 1994), P. 372.
11. همان، (مباني معرفت ديني، فصل نهم و لازم است يادآور شويم كه در نگارش اين مقاله از فصلهاي نهم و دهم اين كتاب استفاده شاياني شده است.).